سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به طرز داغونی داغونم

یک نظر

سلام

خوبید

این متنی رو که الان دارم مینویسم از سر اعصاب خوردیه

مطمئنم بعدا ازش پشیمون میشم ولی بهش نیاز دارم که بنویسم

خب داستان از این قراره که WHY THE FUCK I AM THIS MUCH ALONE?

دیگه خسته شدم از این همه تنهایی از این همه درد

از این همه نقاب خوشرویی و خوشحالی که رو صورتم زدم از این همه کارهایی که میکنم

مگه چه چیزی از این دنیا خواستم؟

نکه حالا هرچی خواستم بهم داده!!!!!!!!!!!!!!

نه جدا خداااااااااااااااااااا اونجایی

فک نکنم

چون هروقت ازت کمک خواستم نبودی

چون هروقت صدات کردم نبودی...

الان با بالاترین شدت عصبانیتی که دارم، این متنو مینویسیم

چرا ؟

چون کمک میکنه آروم شم

حالا چرا به آروم شدن نیاز دارم

چون این حق من از زندگی نیست

من نباید سرنوشتم این باشه

من نباید یجا حصر بشم

من دلم میخواد برم

برم دنیارو ببینم

برم

جدا شم از دنیا

برای خودم باشم

بزرگ شم

نمیدونم

ذهنم خیلی مشغوله

داغونه

در حال ریزش

دارم به پوچی میرسم

همین روز هاست که دیگه حالم از این دنیا بهم بخوره

دیگه تحمل این همه سختی و فشار رو ندارم

اصلا چرا یه جوون 20 ساله باید این همه فشار رو تحمل کنه

مگه من جند سالمه

من میخوام از زندگی لذت ببرم

میخوام زندگی کنم نه اینکه زندگی منو بکنه

اههههههههههههه

دارم دیوونه میشم

BRAIN DAMAGE

به صورت داغونی داغونم

این حق من از زندگی نیست

اینکه همه چیز و همه کس بر علیه من باشن

اینکه نتونم حتی یک روز

یک روز واقعا خوشحال باشم

باید حتی در بهترین روزهام هم نگران چیزی باشمم

الان تموم چیز هایی که از ذهنم داره میگذره رو مینویسم

بقول انیمیشن باب اسفنجی

همه چی از جایی شروع شد که به دنیا اومدم

اصلا چرا باید همچین آدمی به دنیا بیاد

اگه قراره به دنیا بیاد چرا اینجا

چرا اونموقع

اصلا اوکی

فرض میکنیم باید در اینجا و در اون موقع به دنیا می اومدم

خب چرا یکم اخلاقیاتم رو شبیه این مردم نکردی خدا

که این همه تنها نمونم

چرا ؟

AND THAT’S THE QUESTION…

چرا خب

خدایا

چرا من باگم؟؟

چرا به این جا تعلق ندارم

چرا بال هام رو شکستی

چرا بال هام رو شکستند

چرا جامعه اصلا باید پذیرای همچین ادمی باشه

(البته نیست خب اگه بود این همه مشکل وجود نداشت)

چی میگم اصلا

چرا الان باید HANS ZIMMER  گوش کنم

اههههههه

اهههههههههه

داغونم

مثل ققنوسی که به خیال خودش هردفعه بسوزه قراره از خاکسترش بلند شه

اما این دفعه میسوزه و بلند نمیشه

تفکراتم داره تاریک تر از همیشه میشه

همه چی به طرز داغونی FUCKED UP اع

خدایا

میدونم تو قادری

یکم از قدرتت به ما بده

چرا همیشه باید در عذاب باشم

چرا کسی قدر منو نمیدونه

چرا برا هیچکس مهم نیستم

چرا؟

داغونم

داغون

FUCKKKKKKKKKKKKKKKKKKKKKKKKKKKKED UP

اگه بخاطر پدر و مادرم نبود همین امروز از این زندگی میرفتم

چون تنها کسایی که دوستم دارن

همینان

فک کنم

نمیدونم

GOD HELP ME

من آدم خیلی مذهبی نیستم

ولی به خدا اعتقاد دارم

میدونم که هست

باور دارم

ولی

نا امیدم ازش

چرا منو تنها گزاشتع

چرا دارم هی داخل خودم فرو میرم

هی میرم

هی میرم

دیگه بسه

بس

چرا تو همچین کشوری بدنیا اومدم

چرا واقعا

دیگه بسمه

دیگه بسه

THAT’S IT

باید یه فکر اساسی کرد

اینطوری نمیشه به زندگی ادامه داد

یا قبول شکست

یا پذرفتن آینده ای که هیچ وقت اتفاق نخواهد افتاد

میدونید

من تا مدت ها خودم رو به عنوان یکی از رئیس های کمپانی مایکروسافت در نظر میگرفتم

ولی الان

خالی ام

پوچ

به هیچ چیزی امید ندارم

شاید به خاطر شرایطه

نمیدونم

ولی

خدا میشه بسه دیگه

میشه؟؟

قبلا در مورد ترن گفتم براتون

اینکه زندگی بالا پائین داره

میدونید چیه

ترن زندگی من مدت هاست از ریل خارج شده و داره سقوط میکنه

خورده زمین

ولی انگار سرش مته هست

همینطور میره پائین و پائین تر

داغون و داغون تر

هرچی بیشتر مینویسم چرا بیشتر داغون میشم

چرا هی بیشتر تو خودم غرق میشم

این درستع؟

باید اینطوری باشه؟

قبلا ها میتونسنم یک ماسک خندان به صورتم بزنم و غم هام رو بریزم داخل خودم

ولی الان

دیگه دارم میترکم

دارم منفجر میشم

دیگه نمیتونم حتی به شخصیتی که دارم از خودم نشون میدم فک کنم

انگار که دوتا شخصیت دارم

یکی برا خودم

یکی برا دیگران

SHITTTTTTTTTTT

فقط داغونم

باید یه کاری بکنم

همه چی اطرافم خاکستری و سیاه شده

کجا رفت پسری که تنهایی با دوچرخه نصف تهران رو میکوبید و میرفت جاهای مختلف و تو خیابون مسخره بازی در میآورد تا مردم شاد بشن

کجاس پسری که عاشق هیجان بود تا حدی که تنهایی خودش 6 صبح بلند میشد میرفت توچال اسکی برا خودش

الان از اون پسر

یه ادم گوشه گیر ناراحتی مونده که تمام دغدغه هاش شده شده چیز های پوچ و مسخرع

کجاس علیرضایی که تو یه هفته 1500 خط کد نویسی کرد

الان اون پسر حتی نمیتونه 5 خط پشت سر هم کدنویسی کنه

چرا

چونکه دیگه امیدی نداره

چونکه به طرز فجیعی FUCKED UP اع

چونکه امید همه چیزه

و وقتی امید نباشه

زندگی رنگ میبازه

دنیا خاکستری میشه

زندگیم شده همش لباس های آبی، پتوی آّبی، آسمون آبی، همه چی آبیه

ماشین ها همه خاکستری

خونه ها خاکستری

ادم ها خاکستری

خودم هم دارم خاکستری میشم

دارم از دست میرم

اینو حس میکنم

ببخشید ولی دیگه بیشتر از این نمیتونم بنویسم

ببخشید که حالتون بد شد

ولی خوب باشید

 

مرسی که خوندین

دوست دار شما

علیرضا.ن

 



ترن

یک نظر

سلاام

خوبید بالاخره دوباره من برگشتم

بخاطر مشغله هایی که دارم نمیتونم زیاد بنویسم تو وبلاگ ولی سعی میکنم تفکراتم رو ضبط کنم چون تنبل تر از اونیم که بخوام اون هارو بنویسم ، ولی امیدوارم به روزی بتونم اون ها رو با شما به اشتراک بزارم -یک روز می افتد آن اتفاق خوب-

به هر حال

شاید از خودتون بپرسید منظورم از ترن به عنوان موضوع این متن چیه، خب بهش میرسیم

بعد از مدت ها تونستم چند ساعت وقت خالی پیدا کنم و بدون دغدغه و با آرامش به آهنگ گوش کنم و یکم فک کنم

تو زیر نور ماه و ستاره های فراوان تو جنگل های شمال بودم و آلبوم جدید تیلور سوئیفت رو گوش میکردم(folklore) -که اون رو به تمامی دوستداران موسیقی توصیه میکنم- میدونید چیه بزارید از اولش بگم

بخاطر کاری که داشتم مجبور شدم دو هفته رو تو جنگل های کلاردشت سر کنم جاتون خالی جای بشدت عالی و باصفایی بود، از بحث دور نشیم خب از ویژگی های این منطقه بکر نبود آنتن بود، آنتن بشدت ضعیفی که اینترنت E بزور میداد تازه E شم E  نبود فقط الکی میگفت وصل شدم. این هارو گفتم که فقط یکم با شرایط آشنا بشید

خب

باید اینو بدونید که بنده از طرفداران دوآتیشه بانو تیلور سوئیفت هستم و واقعا آهنگ هاش رو دوست دارم ینی باهاشون روزم رو میسازم

حالا

من بزور یجایی رو پیدا کردم که یکم اینترنت وضعش بهتر بود

رفتم تلگرام و فهمیدم که بانو آلبوم جدید داده و چه خبری خوشحال کننده تر از این ?? در لحظه کامل دانلودش کردم البته منظورم از لحظه اینه که تو 2 ساعت 80 مگ دانلود کردم و از شدت عرق داشتم میمردم، ولی ارزشش رو داشت و بازم برردم دوباره اینکار رو میکنم??

دانلودش کردم و گزاشتم تا یه موقع خوب گوشش کنم (شب)

شب شد

با هندزفری زدم تو دل جنگل

من بودم و صدای تیلور و جنگل و ماه و ستاره های آسمون

از این بهتر نمیشد

دیدید آدم بعضی وقتی اصلا همینطور الکی الکی حال میکنه و لذت میبره

این از همون لحظه ها بود??

شروع کردم به فکر کردن

به اینکه چقدر الکی زندگی رو سخت گرفتم،

به اینکه چقدر برای دیگران زندگی کردم

به اینکه چقدر فرصت های زندگیم رو خودم محدود کردم و ائن هارو انداختم گردن بقیه

به اینکه زندگی کوتاهه

به اینکه چرا عاشق نشدم؟

و چرا های دیگه

و میدونید چیه به نتیجه ای رسیدم

اینکه چقدر الکی زندگی رو سخت گرفتم

ما هرکاری بکنیم بازم زندگی بهمون سخت میگیره

بازم اذیتمون میکنه

کاری که نمیشه کرد

چرا میشه کرد

میشه از تک تک لحظه های زندگی لذت برد

میدونم شعاریه، نه از تک تک لحظات ولی تاجایی که میشه باید ازش لذت برد

زنگی کوتاهه

حالا ترن

به این این نتیجه رسیدم که زندگی مثل ترن میمونه

در این ترن میشه دو جور رفتار کرد

یا میشه خودتون رو بچسبید و صندلی هارو محکم بگیرید و چشماتون رو ببندید و آرزو کنید که این ترن زودتر تموم بشه

یا

اینکه خودتون رو رها کنید و ازش لذت ببرید، شما میدونید قراره تموم بشه ولی ازش ناراحت نیستید چون میدونید تا جایی که میشه دارید ازش لذت میبرید

پس لذت ببریم از زندگی

عشق بورزیم

زندگی کنیم

نه که زنده بمونیم

LIVE THE LIFE

زندگی رو زندگی کن

امیدوارم از صحبت هام خوشتون اومده باشه

سعی میکنم بیشتر بیام و پیام بزارم

من رو با نظراتتون و راهنمایی هاتون خوشحال کنید

دوستدار شما

علی.ن



کاش رنجی کم نکنیم

بدون نظر

یک روز یه آدم عاقل بهم گفت: علی زندگی تو مثل دریاست باید ازش لذت ببری.

یاد این حرف مرحوم کیارستمی افتادم :

این دنیایی که ما توشیم دیگه بدرد نمیخوره، قبل از من و تو همه چیزش اختراع شده، دنیای قصه تو، دنیایی که خودت باید خلقش کنی، اگه بخوای بِگَرده، به ارادت تو باید دور خودش بگرده، وقتی میخوای خودشو باشه، خورشید باید بتابه وقتی نمیخوای باید بده پشت ابر ها....

درسته آدم یک بار که بیشتر زندگی نمیکنه پس باید ازش لذت ببره.

خب بزارید یک چیزی بگم یادتونه گفتم یک شکست عشقی خیلی افتضاحی داشتم خب تا همین پنج شیش روز پیش تو فکرش بودم یعنی هنوز عاشقش بودم ولی خب خوشبختانه بودم میدونید دلم رو زدم به دریا گفتم شاید الان که دو سال گذشته و هر دومون بالغ تر شدیم موضوع بهتر بشه و دوباره بهش گفتم و میدونید چی شد‌‌‌... راستش رو بخواهید دفعه قبل بهتر بود نیومد تو صورتم بگه ازت خوشم نمیاد سوال دیگه ای نیست

خیلی عادی هیچی نگفت انگار هیچ اتفاقی نیفتاده ولی come on dude من بهت گفتم دوست دارم و تو هیچی نمی گی این خیلی آزارش بیشتره ولی خب میدونید چیه راحت شدم بالاخره به این نتیجه رسیدم که آقا این واقعا ازت متنفره حالش ازت بهم میخوره. درسته حالم گرفته شد ولی به نفع من بود حالا که دارم میبینم این اشتباه من بود که برای بار دوم رفتم پیشش اگه چیزی عوض شده بود حداقل اون باید می اومد و ی چیزی میگفت ولی خب این یک تجربه شد که دیگه آدم باشم و یکم بیشتر فکر کنم به کارهایی که میکنم، به حرف هایی که میزنم.

یادتونه گفتم بزرگترین ترسم نه شنیدم میدون میگم که دیگه تموم شده و راحت شدم

بروز باشید که یادداشت های بیشتری داره میاد

 



من هم آدمم

یک نظر

سلام به همه شما دوستان عزیز

داشتم پیام های شا رو برای یادداشت قبلیم میخوندم که یه پیام خیلی منو به خودش جذب کرد:

مهم نیست چقدر زمین میخوری، مهم از جا بلند شدنه

به شخصه با این حرف قبلا موافق بودم ولی الان نه

چون هی زمین خوردم و بلند شدم از بدترین اتفاق ها و هی میگفتم درست میشه 

ولی دیگه نه، بعد از اینکه هی این اتفاقا می افتند شما از خودتون میپرسید چرا من؟(که بدترین سواله)

بعد هم ایمانتون کم رنگ و کمرنگ تر میشه نه حتمی نسبت به خدا نسبت به خانواده یا دوستانتون یا حتی خودتون ......

در مورد خودم :

بعد از اینکه دیدم که واقعا نمیتونم حتی با مردم ارتباط عادی داشته باشم خیلی ناراحت شدم بعد پرسیدم خب مشکل کجاست؟

صد در صد مشکل خودم بودم 

و بعش شروع کردم ببینم مردم از چه چیزهایی در مورد من خوششون نمیاد بعد دیدم که دقیقا چیزهایی رو در مورد من خوششون نمیاد که در واقع من عاشق اون ویژگی ها بودم مثلا کمتر کسی بین مردم از موسیقی کلاسیک یا موسیقی متن خوشش میاد ولی خب من عاشق اونام همه تو سن من از موتور خوششون میاد ولی من عاشق دوچرخه ام و بعد دیدم که حاضر نیستم که بخاطر ارتباط با مردم خودم رو عوض کنم و به این نتیجه رسیدم مردم هستند که باید منو قبول کنند و نه اینکه من خودم رو بخاطر مردم عوض کنم.

به نظر من این یه پیروزی بزرگ برای خودم محسوب میشد چون بالاخره با خودم کنار اومدم و خودم رو پذیرفتم.

 



گزیده ای بر اینکه چه بکنیم و نکنیم وقتی تنهاییم 2

2 نظر

 

سلام

من دوباره اومدم

بزارید یه چیزی بهتون بگم

تابحال اسم قانون مورفی رو شنیدید؟

نه؟اشکال نداره من هستم

 ببینید بزارید ساره براتون بگم

اتفاقی که قراره بیوفته میوفته صد در صد شک نکنید

و معمولا هم در موارد ناجور صدق میکنه

مثلا شما 10 تا جیب دارید و دستاتون کلا پره و میایید در خونتون رو باز کنید و دنبال کلیدتون میگردید و کلید صد در صد توی اون جیب دهمیه که میگردید

همین. سادست مگه نه؟

بعضی وقت ها هم دل ادم بهش اخطار میده

به عنوان مثال

ببینید من دوچرخه سوار نیمه حرفه ای ام و زیاد میرم دوچرخه سواری و خوب از جنس مقابل هم زیاد میاد خب از اونجا که من کلا ارتباطات اجتماعی مزخرفی دارم کلا سمتشون نمیرفتم تا دیروز ......

دیروز تازه بود که متن اولیم رو نوشته بودم و داشتم با خودم کلنجار میرفتم که تو خودت میدونی عیبت چیه چرا اصلاحش نمیکنی چرا یکم اجتماعی تر نمیشی. ایندفعه میخواستم یرم که زن رویاهام رو پیدا کنم و دیدمش البته البته زیاد خوب پیش نرفت یعنی اصلا پیش نرفت خب ممکنه دلیلش این باشه که جرعت نکردم برم سمتش خب الان دلیل اینکه دارم مینویسم اینه که بفهمم چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

میدونید دلم گفت نرو و من یاد قانون مورفی افتادم که نکنه اتفاقی قراره بیوفته، بیوفته و اون اتفاق بد باشه میبینید چه ذهن در اشفته ای دارم احتمال اینکه همچین چیزی بشه خیلی کم بود ولی خب دله دیگه میگه بعدا داشتم فکر میکردم که واقعا من چرا اینطوریم و دیدم مقصر خودمم ببینید من یکطرفه عاشق یکی شدم یعنی در حد فاجعه حدودا یک سال پیش بعد بهش گفتم و اون برگشت گفت "نه ازت خوشم نمیاد سوالی نیست" ومن هنوز هم که هنوزه این توی مغزمه توی سرمه میدونید چی میگم خب اون اولین نفری بود که عاشقش شدم و وقتی بهم این جواب رو داد دلم شکست حتما دارید میگید خب اینو که همه میگن دلیل نمیشه ولی فکر کنید کسی که واقعا عاشقشین بیاد جلو روتون و بهتون بگه ازت متنفرم مطمئناحالتون بدجور گرفته میشه ولی خب زندگیه دیگه پیش میاد خب من افسرده شدم نه اینکه برم دکتر نه من از تو نابود شده بودم انگار از روحمو دار زده بودم بعد شروع کردم به دیدن سریال هایی مانند <<فرندز یا چگونه با مادرت اشنا شدم >>‌ که دیگه حلم خوب شد و تقریبا فراموش کردم ولی خب بزرگترین اثرش هنوز هست یعنی ترس از نه شنیدن

من میترسم از اینکه دوباره خودم رو توی اون وضع ببینم پس خودم رو توی دردسر نمیندازم  و زندگیم رو میکنم بدون کسی که عاشقش باشم و یا دوستش داشته باشم و باید حرف منو قبول کنید چون این وضع از اون وضعیتی که داشتم خیلی بهتره چون دیگه مطلقا به اون فکر نمیکنید اگر هم فکر کنید خیلی و این خیلی از موارد قبلی بهتره خب پس من پیشرفت کردم رفتم جلو ولی خب داشتم روی تردمیل حرکت میکردم و الان دارم میبینم که چرا من همچین ادمی شدم شاید ذاتا اینطوریم شاید هم کسی که منو با این اخلاق خاصم دوست داشته باشه کمه و اون ها هم مثل منند.. خب دیگه فقط یک پیشنهاد برادرانه وقتی میبینید دوستتون نداره و یا اینده ای نمیبینید بهتره دیگه بهش فکر نکنید و الکی خودتون رو ازار ندید این واقعا به نفعتونه و به حرف دلتون هم همیشه گوش ندید ولی به حرف منطقتون چرا.

 

 

 دوست دار شما

علی.ن