از درد این پائیز.
اکنون که هوا اندکی خنک شده و شهر در حال خو گرفتن به حال و هوای پائیزیست. جلوه آن شکل دیگری به خود گرفته در خیابان در حالی که یک نفر با لباس گرم پائیزی در حال تردد است شخص دیگری با لباس خنک تابستانی در شهر میچرخد. میدانید دیوانه خانهای شده. اما در این دیوانه خانه انگار که من از همه دیوانهترم در حالی که دیوانهوار به آهنگهای پائیزی همچون آهای خبردار همایون شجریان گوش میکنم بغضی گلویم را میفشارد؛ بغضی به عمق وجودم. با اینحال خبری از گریه نیست. میخواهم فریاد بزنم؛ همچون فیلمها در شهر بچرخم سیگاری بکشم سر خود را از پنجره بیرون بیاورم و از اعماق وجودم در حالی که گریه میکنم فریاد بکشم. فریاد بکشم و به آن بالایی بگویم چرا من؟ چرا باید دچار این حد از غم بشوم؛ مگر چه کردم که سزاوار این حال باشم؛ اما انگار چیزی در وجودم هست که نمیگذارد. نمیگذارد که این بغض به اشک تبدیل شود نمیگذارد که این احساسات از وجودم خارج شوند. گلویم را میفشارد و اجازه نمیدهد تا بتوانم بگویم از این درد.
از درد این پائیز.
حال پس چه باید کرد؟ چگونه میشود این احساسات خفته در درونم را به دیگران نشان دهم؟ براستی نمیدانم. و همین باعث میشود که دیگران تصور کنند که در من همه چیز عالیست و چه انسان قوی هستم. در من اما، کودکی خود بقل کرده تا شاید از گزند تاریکیهای وجودم بگریزد. این تاریکیها اما گاهی اوقات به این کودک دستاندازی میکنند و سعی در گرفتار کردن آن دارند. تا اینجا که موفق نشدهاند. امیدوارم که نتوانند. مسئله اما اینجاست که این تاریکیها هرروز بزرگتر و بزگتر میشوند و انگار سعی در فروکش کردن ندارند. افراد تنها لبخندی برروی صورتم میبینند و رد میشوند. البته هدف هم همین است. دلم میخواست که او بود و برایش میگفتم. هر انسانی به یک او در زندگیاش نیاز دارد که بتواند این تاریکیها را برایش به اشتراک بگذارد تا که آن کودک درونش آسیب نبیند. چرا که زمانی که آن کودک در تاریکی غرق شود دیگر بیرون کشیدنش بسی سخت خواهد بود و آدم گم خواهد شد. همچون برگی خزان در پائیز از شاخههای خود جدا میشود و به هر سو میرود. حال باید شانس بیاورد حداقل در نزدیکی شاخه هایش برروی زمین فرود بیایید. تا حداقل خود را فراموش نکند. برخی اما انقدر خوششانس نیستتند و ممکن است در زیر پای عابران خورد شوند.
میخواهم ادامه اش را بنویسم اما توانی برای ادامه دادن ندارم!
پس تا پیامی دیگر بدرود
دوستدار شما
علیرضا.ن