در ستایش خیابان انقلاب
دوست داشتم الان در خیابان انقلاب بودم و از شیرینی فرانسه قهوهای میگرفتم به همراه یک شیرینی کوچک ولی خامهای و در این هوایی که تکلیفش با خودش مشخص نیست در خیابان قدم میزدم و به مردم نگاه میکردم. مردمی که برای خود زندگی میکنند بی آنکه به دیگران توجه کنند. کلا فضای خیابان انقلاب حدفاصل میدان انقلاب تا تئاترشهر (میتوان با ارفاق تا تقاطع حافظ را نیز حساب کرد) داستان متفاوتی نسبت باقی فضای شهری تهران دارد. به معنی واقعی کلمه در آن زندگی جاریست. نه از آن شوآف های بالا شهری خبری هست. و نه سکوت و خانههای پر از سکنه شرق و غرب. در هنگام رد شدن میبینی که یک نفر کلی کتاب چیده برروی زمین و رهگذران چنان با دقت به این کتابها مینگرند که گویی همگی هر هفته یک جلد کتاب را میخوانند و تمام میکنند. در کنار این بساط این کتابفروشی چیزی نیست جز ... درست حدس زدید بساط جوراب فروشی که حقیقتا جوراب های زیبایی هم هستند کمی جلوتر هم نوازنده خیابانی در حال نواختن قطعه ایست. به مردم رهگذر که مینگری اکثرا جوانند و معمولا همراه یار از پشت پنجره کافهها که مینگری عشق را در چشمانشان میبینی. آرزو میکنی که اگر مناسب یکدیگرند باهم بمانند. زیاد شد فقط میخواستم بگویم که دلم حوس حال و هوای خیابان انقلاب را کرده