سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گزیده ای بر اینکه چه بکنیم و نکنیم وقتی تنهاییم

نظر

سلام 

این اولین متنی که دارم مینویسم 

حالا چرا دارم اینکارو میکنم.. سادست چون: حوصلم سر رفته 

حتمی دارید میگید خب اینکه دلیل نمیشه اما بزارید بگم که خیلی هم دلیل خوبیه.

فکرشو کنید شما الان توی بهترین دوران زندگیتون هستید ولی خب هیچکس نیست که باهاش حرف بزنید واز اونجا که همیشه مشغول درس خوندن بودبد اصلا آدم اجتماعی نیستید خب این حالت یک داروی اولیه داره که باعث میشه این حس برای مدتی از بین بره که اون به شخصه برام فیلم و آهنگ و البته دوچرخه سواریه اما تا کی این یک درمان موقتیه بالاخره فیلمهایی که دوستشون دارید تموم میشند بالاخره از اهنگ گوش دادن خسته میشید و بالاخره دیگه جایی برای رفتن و دیدن نمیمونه و اون لحظه است که شما رو میارید به الکی چرخیدن‌ و همش دنبال اینید که یجوری خودتون رو سرگرم کنید که این مرحله بسیار مزخزفه چرا ؟ چون خب مثلا توی تهران بجز کافه ها و پارک ها و مرکز خرید وخیابون دیگه جایی برای دیدن نیست فرض کنید شروع میکین به رفتن به کافه ها در این لحظه هست که دیگه ماشه کشیده میشهعصبانی شدم! واز گوش هاتون دود میاد بیرون چرا؟ چونکه میبینید که چطور کسی که از شما کوچتره داره با کسی که دوستش داره حرف میزنه (داریم خوب در نظر میگیریم). اون لحظه است که میبینید با بیستو خورده ای سال سن هنوز کسیو رو که دوستش داشته باشید رو پیدا نکردید که البته در مورد من تا اینن موقع که دارم این متنو مینویسم 97/08/07 هیچکسیو ندیدم شاید خنده دار باشه ولی واقعیه ببینید من کیم دیگه حتی داخل دانشگاه حتمی دارید میگید یارو مارو سرکار گذاشته ولی نه جدا میگم که اگه دروغ بود چرا باید بیام وقتم رو بانوشتنش هدر بدم در حالی که میتونم برم و باهاشحرف بزنم.. هانن فکرتون راه افتاد مگه نه .

حالا

 

 

وقتی برگشتید خونه یا مثلا وقتی به اینترنت دسترسی پیدا کردید میرید پیش آقای گوگل برای پیدا کردن کور سویی از امید و دنیایی وب رو شخم میزنید از دوستی انلاین گرفته تا مقاله های بهبود اعتماد به نفس به احتمال 80? دوستی انلاین عملی نمیشه یعنی اصلا پیدا نمیشه چون تو ایران جا نیوفتاده و شده محلی برای یه سری از ادم ها که از بیان نمودن انها معذورم هیسسسس تبسم خب میریم سراغ مقاله ها. همور مقاله ای میخونید. بعد از کلی تفکر و ریختن نقشه میرید از خونه بیرون در حالیکه به نظر خودتون بهترین تیپ ممکن رو زدید ( خب من چیکار کنم که دیگه کسی تیپ ساده دوست نداره) و میزنید بیرون به امید اینکه کسی رو ببینید ولی خب چون جایی رو نمیشناسید زیاد جای خوبی رو پیدا نمیکنید که کی رو ببینید البته اینم بگم شما میبینید ولی اونکسی رو که به نظرتون فکر میکنید خوبه رو نمیبینید .... بعد از کلی گشتن یکس رو پیدا میکنید که بنظرتون براتون مورد خبیه بعدش خودتون رو اماده میکنید اما همینکه میخواهید وارد عمل شید یهو ضربان قلبتون میره بالا یهو افکاری به ذهنتون میرسه که نه این کارو نکن اما باهاش کنار میایید و میرید که اقدام کنید که چند اتفاق اینجا میوفته 

  1. خب دوست دختر/پسرش میاد و شما در افق محو میشید 
  2. یجوری نگات میکنه که خانه امیدت کلا از هم میپاچه و به تلی از خاکستر تبدبل میشه.
  3. کلا نگات نمیکنه که بازم مثل مورد بالا ...
  4. یکمی نگاه میکنه و مورد یک هم پیش نمیاد و شما یا هزار اکراه میرید جلو و اونجاست که شما با حرف زدنتون خانه امید خودتون و اون رو با هم یجا نابود میکنید
  5. اگه هیچ یک از اتفاقات بالا اتفاق نیوفته و شما با هم تفاهم داشته باشید دیگه نیازی به ادامه خوندن وبلاگ من نیست 

 

 

و شما اگر مورد 5 اتفاق نیوفته باز هم مثل من تنها میمونید که البته مزیت هایی هم داره که بعدا میگم 

حالا به این نتیجه رسیدید که چرا حوصلم سر رفته ؟

دوستدار شما

علی.ن